من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد!!!

شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

 شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

 حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

 بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

 این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

 از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

  

ادامه مطلب ...

عامل بیگانه

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید  چـــه  بگویم  به  پرستار  جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟

تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم 

ادامه مطلب ...

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم...

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم


به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

 

ادامه مطلب ...