دستی خیس از حوالی دریا

دستی خیس از حوالی دریا

مرا به جانب ِ آوازی از طلوع تو می طلبد .

من حریق ِ زنانه ی تشنگی بودم

تو زبانه ی حریق ، آب ، آسایش ، علاقه و آفتاب.

در تو که پهلو به پهلو ی آب زاده می شوم

حسی غریب ،

متاع ملکوت را به ارمغان ِ آینه می آورد

اکنون برهنه می لرزی ، ای سبزینه ی صبور!

در بستر بادها

دستی خیس از خواب ِ روییدن

تو را به جانب ِ آفتابی از طلوع ِ من می طلبد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد