چه گرم دوست دارمت

همیشه در خیال من ز شعله گرم‌تر تویی

چه گرم دوست دارمت اجاق سرداگر تویی


نه آتشی که بی‌هنر به تاب شعله بیندت

زبانه‌ی هنرــ بلی ــ زبان شعله‌ور تویی


نه شاخسار گلبنی که زینت سرا شوی

چو نارون به سایه‌ها امید دهگذر تویی  


مرا که با چراغ دل به جست و جو دویده‌ام

از آن که یافت می‌نشد نشان تویی اثر تویی


کسی که بار دیگرم شگفتی بلوغ را

چو طعم کال میوه‌ای چشانده بی‌خبر تویی


دو سوری سپیدگون به سینه‌سار دیده‌ام

مرا سبب که ساعتی به خود کنم نظر تویی


ترنج دل ز سینه‌ام برون کن و دو نیمه کن

که آن که سنجدم هنر به کفه‌های زر تویی


مسافری که می‌رسد ز دور تا دیار من

سپید جامه سبز جان نشسته بر کهر تویی


که می‌زند در سرا که قلب تازه سال من

ز سینه می‌دود به در؟ مگر تویی مگر تویی؟


خیال دست دوستی فشرده دست گرم من

چه رشک می‌بری بر او؟ نگین او نگر... تویی!


*سیمین بهبهانی*


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد