این قفس آلوده یاد آسمان افتاده است...




این قفس آلوده یاد آسمان افتاده است
فیل غمگینی که بی هندوستان افتاده است


ناخدا هرکس که باشد چاره جز تسلیم نیست

با چنین بادی که در این بادبان افتاده است

  

دوستت دارم ولی پرهیز دارم میکنم

آتشی هستم که خاکستر بر آن افتاده است


عشق تو شیرین ولی در پیش چشمم سالهاست

زندگی یک چای سرد از دهان افتاده است


عاشقت هستم نمی ترسم بگویم گرچه عشق

اسم اعظم بود و حالا بر زبان افتاده است


(اتفاقی که نیفتاده)- دلم می گفت ...آه

دست بردار از سرم دیوانه جان ، افتاده است


شهر دارد حرف در می آورد پشت سرم

پیش سگهای گرسنه استخوان افتاده است


مشک را حاشا کنم گیرم چه با بویش کنم؟

این قفس آلوده یاد آسمان افتاده است...


سید جعفر عزیزی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد