باید این قائله را "آه" به پایان ببرد...

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد


آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:

یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد


وای بر تلخی فرجام رعیت پسری

که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد  


ماهرویی دل من برده و ترسم این است

سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد


دودلم اینکه بیاید من معمولی را

سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد


مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد

ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد


شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه

باید این قائله را "آه" به پایان ببرد


شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!


*حامد عسگری*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد