وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست
بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست
بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی
چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست
سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ
بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست
بر آفتاب افکنده ام بود و نبودم را
از زندگی تنها نصیبم شعر و شیدایی ست
خون دل و داغ جگر، گندابه و مردار
تا بوده دنیا را همین رسم پذیرایی ست
آیینه ام، آیینه در شهری که تفریحش
از صبح تا شب، سنگسار عشق و زیبایی ست
فریادهای خویش را در سینه پنهان کن
ای جان بر لب آمده،وقت شکیبایی ست
دردی ست جانفرسا و بی بهبود و رنج آلود
چرکین ترین زخمی که انسان دیده تنهایی ست
*سهیل محمودی*