برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
salam dooste aziz
webloge ghashangi darid
movafagh bashid
ممنون از شما همراه گرامی
شعر از اردلان سرفراز.سینا سرلک هم ابتدا اشتباه کرد.لطفا اصلاح کنین.تو ترانه های ابی هم میتونین پیداش کنبن
سپاس همراه گرامی. اصلاح شد
این شعر از هوشنگ ابتهاجه