رد می شوم از جوی و غمِ تر شدنم نیست!

با زورِ نصیحت سرِ بهتر شدنم نیست

من خود مسِ نابم ! هوسِ زر شدنم نیست


تا تیغِ زبان هست چه حاجت به نبردی؟

باری، که سرِ دست به خنجر شدنم نیست


قد می کشم از باغ - بخواهند ، نخواهند -

دیوارِ حسد، سدِّ صنوبر شدنم نیست  


دریا نتوانست! چه باکم زِ سراب است؟

رد می شوم از جوی و غمِ تر شدنم نیست!


هرچند که زین قومِ فلاکت زده راهی،

جز مست، پناهنده به ساغر شدنم نیست،


طفلند و ندانند که این سنگ پراندن

جز پر زدن از بام و کبوتر شدنم نیست...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد