اصلاً قبول حرف شما، من روانیام
من رعد و برق و زلزلهام ، ناگهانیام
این بیتهای تلخِ نفسگیرِ شعلهخیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانیام
رودم؛ اگر چه بیتو به دریا نمیرسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانیام
من کز شکوه روسریات کم نمیکنم
من، این من غبار، چرا میتکانیام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانیام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابرو کمانیام
این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند
من دوستدار بستنی زعفرانیام
*حامد عسگری*
خیلی باحال بود بخصوص بیت آخر .... خندش یخ بوده مث بستنی دندوناشم به زردیه زعفران!!! عجب! مشعوف شدیم