روز و شب فکر تو یک لحظه رهایم نکند

سر و سامان من و بی سر و سامانی من

حُسن کنعانی تو مصر پریشانی من

روز و شب فکر تو یک لحظه رهایم نکند

من به زندان توام یا که تو زندانی من؟

آن همه تیغ و ترنجی که به خون غلتیدند

بین عشّاق گواهند به حیرانی من 

 

دیده‌ای یا که شنیدی که بتی دیگر را

می‌پرستیده بتی قدرِ مسلمانی من؟

زده‌ام چوب حراجی به دلم تا ببری

ای گران جانی تو مایه‌ی ارزانی من

خواب نادیده فقط قصد هلاکم داری

کار تعبیر تو افتاده به قربانی من

«زیر شمشیر غمت رقص‌کنان باید رفت»

ای کمر بسته در اندیشه‌ی ویرانی من

می‌درم هر چه حجاب است که شاید بشود

زخم پیراهن تو جامه‌ی عریانی من 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد